asemane_porsetarh
یه خانواده ی سه نفری بودن. یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به دختر کوچولوی ما میده بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت . دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن. اما مامان و باباش می ترسیدن که دختر کوچولوشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره. اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن. دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ... خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم میره ..........
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
Design By : MohammadDesign.IR |