داداش کوچولو

ℒℴѵℯ♥\♥ آسمان پر ستاره ℒℴѵℯ♥\♥

asemane_porsetarh

 

 

 

یه خانواده ی سه نفری بودن.


یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش


بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل


به دختر کوچولوی ما میده


بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .


دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه


که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن.


اما مامان و باباش می ترسیدن


که دختر کوچولوشون حسودی کنه


و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.


اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که


پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن


اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.


دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ...


خم شد روی سرش و گفت :


داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی


به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟


آخه من کم کم داره یادم میره ..........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 20:25 توسط alone...|

آخرين مطالب
» عشق واقعی
» بی تفاوت باش!
» غیرت
» دستت رو آروم میگیره...
» برو
» دلـــم تـــنگ شـــده...
» عشق تو تمومه دنیامه
» مرد ها
» سر به گوش من بگذار...
» گره کور
» داداش کوچولو
» لباس عروس
» انسان میمیرد
» داستان عشــــــق...
» نظر...
» بادبادک ها
» خدای مهربانم
» حالا تـــــــو برایم بگو
» پیاده
Design By : MohammadDesign.IR